جزیره

ساخت وبلاگ
بچه که بودم وقتی توی کتابای تاریخ مدرسه می‌خوندیم که پادشاها چه کارایی کردن، مردم چجوری زندگی کردن، چه درگیریا و جنگایی اتفاق افتاده و چقدر قدرت بین آدما و حکومتای مختلف دست به دست شده با خودم می‌گفتم تادیخ عجب روزایی به خودش دیده‌ها! چقدر الان زندگی ماها یکنواخت و بی هیجانه! (بچه بودم و غافل از اتفاقاتی که همون موقع هم در جریان بود!) فکر می‌کردم ما حتما اون بخشی از تاریخ هستیم که بعدا از کتابا حذف خواهیم شد چون اتفاق خاصی توش نیفتاده! یعنی مردم اون دوره چه حسی داشته‌ن وقتی وسط چنین اتفاقات تاریخ ساز و مهمی زندگی می‌کردن؟!حالا این روزا همه‌ش به خودم می‌گم عجب! ما داریم وسط یکی از مهمترین بخش‌های تاریخ قرن زندگی می‌کنیم. جنگ‌هایی که داره توی دنیا اتفاق میفته و جنگ‌های بزرگ‌تری که به نظر ناگزیره و به زودی پیش میاد! اتفاقات تاریخ وطن خودمون که روز به روز داره عجیب‌تر و پیچیده‌تر می‌شه و به نظر تازه این فقط یه مقدمه ساده باشه برای اتفاقاتی که توی راهه... . مسائل جدی و واقعا مهمی که نسل ما داره همزمان با بزرگسالیش تجربه می‌کنه و دیگه نمی‌تونیم زیر پر و بال مامان باباهامون قایم بشین و باید خودمون با همه‌شون مواجه بشیم.خلاصه یه وقتایی که حس می‌کنم واقعا دارم کم میارم سعی می‌کنم دوربین رو ببرم بالا و از زاویه بالا و دوووور اونچه بر ما می‌گذره رو ببینم. اینکه ما ناخواسته بخشی از یه کتاب تاریخ قطور هستیم و سعی می‌کنم حس کنم چقدر هیجان انگیزه!! :)) انگار که وسط یکی از فیلمای ژوراسیک باشی و کل دایناسورای تاریخ دنبالت افتاده باشن و مسابقه گذاشته باشن برای خوردنت!! ترسناکه؟! قطعا! اما یه جور ماجراجویی هم هست و تو سعی می‌کنی به خودت بگی دختر! من وسط ی جزیره...ادامه مطلب
ما را در سایت جزیره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : feisland بازدید : 76 تاريخ : شنبه 10 دی 1401 ساعت: 13:42

کم سن بود، پونزده شونزده ساله. کمی سیاه سوخته و لاغر با مانتویی قهوه‌ای که به تنش زار می‌زد و یه روسری مشکی ساده نخی که سعی کرده بود مرتب نگهش داره. سر چهارراه با اسپری شیشه پاک‌کن و یه تی شیشه شور توی دستاش پشت چراغ قرمز ایستاده بود و از این ماشین به اون ماشین می‌رفت. سعی می‌کرد به محض نزدیک شدن به ماشینا با پاشیدن اسپری به شیشه جلوشون توی عمل انجام شده قرارشون بده و مجبورشون کنه اجازه بدن شیشه رو تمیز کنه.آماده بودم به محض چشم تو چشم شدن باهاش اشاره کنم من نمی‌خوام که راننده برلیانس قرمز کناری که چند تا پسر جوون کمی بزرگتر از خودش -شاید هیجده نوزده ساله- سوارش بودن بهش اشاره کردن. گره روسریش رو پشت سرش محکمتر کرد و با وسواس و جدیت همه جای شیشه رو برق انداخت. تموم که شد چراغ سبز شد، دختر به سمت راننده رفت تا پولش رو بگیره پسر اما شیشه رو بالا داد و با جریان ترافیک آروم راه افتاد، صدای خنده‌های پر از تمسخرشون رو می‌شنیدم و شکلک‌هایی که براش درمیاوردن رو می‌دیدم.دخترک چند قدم که دنبال ماشین رفت فهمید پولی در کار نیست. بین ابروهاش اخم نشسته بود. قبل از اینکه ماشین سرعت بگیره اسپری توی دستش رو بالا آورد و با چند تا پیس شیشه ماشین رو پر از کف کرد و خونسرد مسیر خلاف ماشین‌ها رو رفت. پسرای شاد و شنگول چند لحظه پیش غافلگیر شده بودن و عصبانی بودن ، جلوشون رو نمی‌دیدن و مجبور شدن همون وسط ترمز کنن . برف پاک کنا شروع به کار کردن و آب پاشیده می‌شد روی ماشینای پشتی، ماشینا بوق می‌زدن که حرکت کن، راننده‌های پشتی بوق می‌زدن و فریاد می‌زدن که آب نپاش ماشینم رو لکه کردی... پسرا سرگردون و گیج از این بلبش جزیره...ادامه مطلب
ما را در سایت جزیره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : feisland بازدید : 91 تاريخ : شنبه 10 دی 1401 ساعت: 13:42

وطن مظلومم... وطن زخم خورده دلشکسته‌م، برای تو می‌نویسم. هزار غم و درد از تو توی دلم دارم و نمی‌دونم باید از کدوم بگم. تو خاکی هستی که مهد تولد من و خواهر و برادرهای منی، شاید مثل مادرمون... .هرچند که من چندان به مفهوم وطن اعتقاد ندارم و مرزها رو ساخته و پرداخته سیاستمدارا می‌دونم که در طول تاریخ هر کس زورش بیشتر بوده زمین بیشتری برای خودش برداشته و بعدها هم حکومت‌ها برای منافع خودشون زمین خدا رو بین خودشون سهم‌بندی کرده‌ن و بین آدما مرز کشیده‌ن، ولی به هر حال دلبستگی احساسی‌ای که نسبت به تو دارم رو نمی‌تونم کتمان کنم.این روزها بیشتر از همیشه برات غمگینم و در عین حال برای اولین بار توی عمرم به طور جدی به ترکت فکر می‌کنم. می‌دونم که فعلا این امکان برام نیست و محکوم به موندنم ولی اگر می‌تونستم شاید می‌رفتم که کمی از این حجم غصه و اندوه و فلاکت دور بمونم و خاری این روزهات رو به چشم نبینم. که نبینم اجانب چطور به جونت افتاده‌ن و دارن غارت و ویرانت می‌کنن. هرچند به قول حامد اسماعیلیون ما خاورمیانه‌ای‌ها هرجا بریم گذشته‌مون دنبالمونه، چه برای بقیه که به چشم یه عقب افتاده یا تروریست بهمون نگاه می‌کنن، چه برای خودمون که هی یاد کوچه پس‌کوچه‌ها و خاطره‌های وطن کنیم و حیران بمونیم بین این دوگانگی خواستن و نخواستنت!این روزها مارها و عقرب‌ها و دیوهای خبیث روی تو چنبره زده‌ن و از نفت تو و خون ما مثل زالو می‌مکن، و ما همچنان سعی می‌کنیم که به آخرین تیکه‌پاره‌های فرهنگ و هویت ایرانی‌مون چنگ بزنیم، حفظش کنیم و بهش افتخار کنیم.با همه قلبم برات روزای روشن آرزو می‌کنم. روزایی که توی ذهنم پر از نور و رنگ و شادیه، روزایی که اسم ایران همه‌مون رو یاد همون جزیره...ادامه مطلب
ما را در سایت جزیره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : feisland بازدید : 96 تاريخ : شنبه 10 دی 1401 ساعت: 13:42